بعد از عاشورا | از ورود به دارالحکومه تا سخنرانی حضرت زینب
در مقاله قبلی که «بعد از عاشورا | از سخنرانی حضرت زینب تا اعدام عبدالله بن عفیف» نام داشت گفتیم که حضرت زینب (س) سخنرانیهایی میکردن و همچنین خوندیم که «عبدالله بن عفیف» به دلیل مخالفت با عبید الله بن زیاد که در مورد اهل بیت پیامبر بد گویی میکرد، شهید شد. در این مقاله ادامه این داستان رو میخونیم همچنین قصد داریم درباره سخنرانی حضرت زینب بیشتر توضیح بدیم.
اسیران رو به دارالحکومه بردن و بعد از وارد شدن به دارالحکومه، اسیران رو به محلی بردن که عبیدالله بن زیاد ملعون نشسته بود. اسیران پس از ورود به اونجا بر زمین نشستن و کسی هم از نشستن اونها منع نکرد. بعد از اینکه همه اسیرها وارد شدن و نشستن، حضرت زینب، بنت علی ابن طالب (علیه السلام) و خواهر امام حسین (علیه السلام) وارد شد، علت تأخیر ورود زینب این بود که او مسئولیت اداره امور اسیرها رو داشت و قبل از اینکه وارد محضر حاکم عراق شود دقت کرد که هیچ یک از کودکان در بیرون نمونده یا اینکه گم بشن و در اون روز وقتی دید تمام کودکان داخل هستن و کسی بیرون نمونده، وارد دارالحکومه شد و سپس به محضر حاکم عراق رفت و در کنار اطفال نشست.
علی بن حسین ملقب به زین العابدین (علیه السلام) طوری بیحال بود که نمیتونست بشینه اما به حکم اجبار نشسته بود، ایشون از شدت ضعف حتی نمیتونست پلک هاش رو به اندازه کافی باز کنه.
سخنرانی حضرت زینب (سلام الله علیها) و مناظره با ابن زیاد
عبیدالله بن زیاد ملعون خطاب به زین العابدین (علیه السلام) گفت: «خدا رو شکر میکنیم که نشان داد که شما ناحق هستید.» حضرت زین العابدین (علیه السلام) به علت شدت ضعف نتونست جواب عبیدالله رو بده، اما حضرت زینب (سلام الله علیها) که کنار اطفال نشسته بود گفت: «خدا رو شکر میکنیم که ما رو از هرگونه آلودگی ایمن ساخت و مردان ما در تمام عمر با امانت و تقوی وصداقت زندگی کردن و پاک و معصوم در حالی که برای خدا جهاد میکردن از این جهان رفتن و خدا رو شکر که هر قدر مصائب ما زیادتر شد، ایمان ما به خدا و دین اسلام محکمتر شد.»
همون طور که مردم مقابل مسجد از سخنرانی حضرت زینب (سلام الله علیها) حیرت کردن در اون موقع عبیدالله بن زیاد از جواب اون زن حیرت کرد و با تعجب پرسید: «ای زن، تو کی هستی؟»
زینب خودش رو معرفی کرد و بعد از اونکه حاکم عبیدالله دونست که او زینب بنت علی ابی اطلب (علیه السلام) و خواهر حسین بن علی (علیه السلام) هست، گفت: «ای زینب، آیا به چشم خودت دیدی که خداوند با برادرت حسین (علیه السلام) چه کرد و چگونه اون رو به سزای اعمالش رسوند؟»
حضرت زینب در پاسخ گفت: «خداوند پاداش برادرم حسین (ع) را داد و الان در بهشت با جدش رسول الله (ص) به سر میبرد و برادرم از اعمال خودش دو پاداش گرفت، یکی پاداش دینوی و یکی اُخروی؛ پاداش دنیویش اینه که چون در مقابل ظلم و کفر تسلیم نشد و جان در راه احقاق دین گذشت، نزد مردم دنیا سرافراز شد و همه گواهی میکنن که با سربلندی و با افتخار کشته شد و پاداش اُخروی هم اینه که در بهشت جا گرفت ولی اونهایی که اون رو کشتن هم در این دنیا ملعون و سرافکنده میشن و هم در آخرت. در این دنیا از این جهت ملعون و سرافکنده مشن که برای کشتن برادرم یک سپاه بزرگ رو تجهیز کردن و هزاران سوار رو جمع کردن برای اینکه یک نفر رو به قتل برسونن! اون هم مردی که نوه پیغمبرشون بود.
اونهایی که برادرم رو کشتن این ننگ رو به هیچ وجه نمیتونند پاک کنن و تا آخر عمرشون تو این دنیا رو سیاه میمونن و مردم در همه جا اونها رو مورد لعن قرار میدن. در آخرت هم قاتلان برادر من گرفتار عذاب خواهند شد و محاله که خداوند از مجازات اونها صرف نظر کنه و جایگاه اونها مانند گناهکارهای بزرگ در پایینترین طبقه جهنم خواهد بود.»
وقتی حضرت زینب (س) سخنرانی میکرد، حاضران دچار وحشت شدن و پیش بینی کردن که حاکم خشمگین میشه و جلاد رو صدا میکنه و همینم شد. عبیدالله فریاد زد: «جلاد رو بیاورید که این زن رو به قتل برسونه.» همین که فریاد عبیدالله ملعون صحبتش که همراه با فریاد بود تمام شد، حضرت زینب گفت: «سعادت بخشترین لحظه زندگی من موقعیه که بیمرم و به برادرم حسین (ع) ملحق بشم، چه بهتر از اون که مثل برادرم مظلوم به قتل برسم. آنگاه رو به ام کلثوم کرد و گفت: «من اکنون کشته میشوم و تو بعد از من باید سرپرست این کودکان باشی و مواظب باشی که اونها تشنه و گرسنه نمونن و مکانی برای خوابیدن داشته باشن»
جلاد حضور یافت و عبیدالله ملعون حضرت زینب (س) نشون داد و گفت: «سر از تن این زن جدا کن.» اما پیرمردی نامدار و مشهور به نام «عمرو بن حریث» که دیگران برایش احترام زیادی قائل بودن و میگفتن حنیف هست یعنی از خداشناسان بزرگی مانند ابراهیم است که جد بزرگ اعراب و یهودانه. عمرو بن حریث به ابن زیاد ملعون گفت: «ای امیر از کشتن این زن صرف نظر کن، زن رو بخاطر حرفی که میزنه به قتل نمیرسونن و اونچه که این زن گفت از رو ناامیدی بود و اگر وضع او رو بررسی کنی میبینی که هر کسی جای او بود هم همین طور صحبت میکرد.»
ابن زیاد ملعون گفت: «ای حنیف معلوم میشه تو هم طرفدار حسین (ع) هستی.» ابن حریث گفت: « همه میدونن که من با خلیفه، یزید بن معاویه بیعت کردم و وقتی که مسلم در این شهر برای حسین (ع) بیعت میگرفت من بعیت نکردم و کسی نمیتونه من رو متهم به طرفداری از حسین (ع) بکنه و اونچه که گفتم برای این بود که یک زن ناامید مقابل ما کشته نشه.» عبیدالله گفت: «تو از ترس، با فرستاده حسین بیعت نکردی و اگر ترسی نداشتی مثل بقیه باهاش بیعت میکردی.»
ابن حریث گفت: «اونهایی که من رو میشناسن میدونن که من نمیترسم و اگر مردی ترسو بودم این موقع هم حرف نمیزدم، ولی نمیتونم ببینم که سر از تن یک زن ناامید جدا بشه و هرگز کسی ندیده که سر از بدن یک زن جدا کنن.» عبیدالله گفت: «اگر ملاحظه سالخودگی تو رو نمیکردم میگفتم سر از بدن تو جدا کنن تا این درس عبرتی باشه برای دیگران تا بدونن نباید به حکم من اعتراض کنن و ایراد بگیرن و مانع اجرای حکم بشن.» بعد بعد فریاد زد: «برای اینکه مجبور نشم حکم قتل این پیرمرد رو صادر کنم او رو از اینجا خارج کنید.» چند نفر دویدن و دودست عمرو گرفتن و او رو بیرون بردن. در همون زمان صدای اذان ظهر به گوش رسید و عبیدالله باید به مسجد میرفت پس دستور داد اسیران رو به کاروانسرا ببرن و ورود و خروج اسیران از کاروانسرا رو ممنوع کرد. همین که طرفداران حسین (ع) فهمیدن که اعضای خانواده حسین (ع) رو به یکی از کاروانسراها منتقل کردن، تصمیم گرفتن که برای اونها غذا و لباس و فرش و وسیله روشنایی ببرن.
منبع: کتاب «امام حسین و ایران» نویسنده: «کورت فریشلر» ترجمه و اقتباس: «ذبیح الله منصوری»