روایت کمبوجیه دوم: از حکومت مصر تا مرگ
هرودوت این دو فاجعه رو به طور دقیق شرح داده، اما باید یاد آوری کنیم که به نظر هرودوت ایرانی ها دشمنای اصلی یونانی ها بودن. هرودوت یک مورخ متعصب بوده، پس گفته های هرودوت رو در مورد ایرانی ها باید یکم خصومت آمیز فرض کنیم. با سوال دات آی آر همراه باشین تا بعد از داستان “روایت کمبوجیه دوم: از کودکی تا جنگ در حبشه“، ادامه روایت زندگی کمبوجیه رو بررسی کنیم.
“کمبوجیه” توی مصر بد رفتاری و وحشی گری هاش بیشتر شده بود، که این بر خلاف رفتار پدرش (کوروش) بود. کوروش در برابر مردم سرزمین شکست خورده مهربان بود و برای مذهب اونها احترام قائل میشد، ولی کمبوجیه نسبت به بت های مصری توهین زیادی کرد. مثلا به مقبره “سایس” (مقبره آماسیس) رفت و دستور داد تا مومیایی فرعون رو بیرون بیارن و پیشش ببرن بعد دستور داد روی پیکر مومیایی شلاق بزنن و مومیایی رو با نیزه و میخ چوبی سوراخ کنند و موهاشو بکنن، بعد با کلی بد رفتاری با مومیایی آخر سر دستور داد اون مومیایی رو بسوزونن.
کمبوجیه این کار رو کافی ندونست، بعد از برگشتن از حبشه به ممفیس(نام یک شهر مصری) به معبدی رفت که گاو مقدس اونجا نگهداری میشد، مصری ها اون رو مثل خدای خودشون میپرستیدن. اسم این گاو آپیس بود و هر گاه میمرد، یک گوساله ای دیگه جایگزینش میکردن که این انتخاب با توجه به علائمی روی پشت، پیشانی و دُم حیوان بود. کمبوجیه این مسخره بازی ها رو بی معنی میدونست که البته حق داشت ولی عملی که انجام داد، تنها از یک شخص عصبی و دیوونه سر میزنه چون بر خلاف رسم و رسوم مذهبی مصری ها و کاهنان بود.
با آشکار شدن گاو آپیس توسط یک کاهن، کمبوجیه خندید و داد زد: «ای ابله بی خرد، آیا خدایان شما این ها هستن؟ حیواناتی که از گوشت و خون ساخته شده و کشته می شوند؟ … واقعا که این خدا مناسب مصری هاست اگر واقعا به او اعتقاد داشته باشند، ولی اگر قصد مسخره کردن مرا دارید بشما خواهم فهماند که عمل بدی کردین». بعدش خنجری در آوورد، ولی هیجان داشت و توی پرتاب کردن عجله کرد و خنجر ران گاو رو زخمی کرد و بعد از این کار دستور داد گاو رو تازیانه بزنن تا با این کار به گاو پرستی که مراسمی مسخره و بی معنی بود خاتمه بده، ولی گاو بدبخت روی زمین افتاد و ناله می کرد، اون مرد و کاهنان از ترس کمبوجیه لاشه گاو رو مخفیانه دفن کردن.
در لوح های مصری اومده: «که وقتی کمبوجیه وارد مصر شد، کلیه معابد خدایان مصری خراب شد» ولی این نمیتونه صدق کنه چون باز گزارش شده که در معبد ” الهه (نیت)” در “سایس”، کمبوجیه به عنوان پادشاه مصر تاجگذاری کرد و اسمش رو به “ری میستونی” تغییر داد که به معنی زاده “ری” یا “را” هست که خدای آفتابه. کمبوجیه علائمی در مورد برخی از ناراحتی های فکری و جنون بروز داده که سرانجام به جنون کامل رسید و یک دیوونه به تموم معنا شد، به ایران پیغام فرستاد تا برادرش “سمردیس(بردیا)” رو بکشن. دلیل این کار کمبوجیه دیدن خواب شاه شدن “سمردیس” و تاجگذاریش بود، خواهر کمبوجیه که همسرش هم محسوب میشد، بخاطر مرگ برادرش (بردیا) گریه کرد و کمبوجیه چنان لگدی به شکمش زد که او در جا مُرد. این حادثه و شرح اون از منابع مصری به دست ما رسیده و نمیدونیم تا چه حد درسته، ولی قطعا سمردیس قبل از لشکر کشی کشته شد و شاید هم در مورد جنون کمبوجیه کمی اغراق شده باشه و احتمالا تا این اندازه اختلال فکری نداشته، چون با توجه به سند لوح های کشف شده کمبوجیه از کودکیش مبتلا به مرضی بود که مورخین باستانی اون به “بیماری مقدس” میگفتن که همون صرعه و پزشکان اون دوران بیماری صرع رو از طرف خدایان میدونستن که به بدن بیمار دمیده شده. شاید هم طبق داستان های تاریخ کمبوجیه بعد از ماجرای صحرای حبشه که شکست سنگینی براش بود و آدم خواری اون ور خیلی ترسونده بود، دچار یک شوک عصبی شده ولی چه مجنون چه عصبی کمبوجیه چنان فرمانروایی ایران رو در مصر تثبیت کرد که تا سالیان طولانی هیچگونه تلاشی برای استقلال مجدد مصر صورت نگرفت.
در انتها در بهار ۵۲۲ق.م کمبوجیه مجبور شد که به ایران برگرده تا یک مدعی تاج و تخت که مرد جوانی بود رو سر جاش بنشونه، مرد جوان (گئومات مغ) ادعا میکرد که سمردیسه، کمبوجیه در راه برگشت به ایران به طور ناگهانی فوت کرد، علت فوتش طبق برخی سند ها، زخمی بود که بدست خودش یا به طور تصادف بر اثر فرو رفتن نوک شمشیر توی رانش بوجود اومده که بعد ها عفونت پیدا کرد و جونشو گرفت. آخرین کلمات کمیوجیه خطاب به سرداران ایرانی و کسانی که اطرافش بودن و دورش حلقه زده بودن، این بود که هیچ وقت نذارن امپراطوری ایران دوباره به دست مادها بیفته و ادامه داد: «و هرگاه غفلت کنید، نفرین من گریبان گیر شما خواهد شد و در اون صورت میخواهم که شما هم همگی مثل من، دچار چنین سرنوشتی شده و نابود شوید.»
منبع: کتاب ایران کهن، ترجمه و تالیف: گیورگیس آقاسی